همیشه از خودم میپرسیدم مسکو چه شکلی است؟ شهری که اسمش را بارها در کتابهای تاریخ خوانده بودم، جایی که قصههای تزارها، جنگهای جهانی، انقلابها و سردترین زمستانها در آن رخداده بود. اما چیزی که باعث شد واقعاً دلم بخواهد تور روسیه بگیرم و این شهر را از نزدیک ببینم، یک شب زمستانی در تهران بود.
همان شب که توی کافهای نشسته بودم، بخار چایم را نگاه میکردم و بیرون پنجره را که نمنم باران میآمد. دوستم که تازه از مسکو برگشته بود، عکسهایی از میدان سرخ و کرملین نشانم داد و با هیجان گفت: "باید این شهر رو از نزدیک ببینی، یه حال و هوایی داره که هیچ جای دیگه دنیا پیدا نمیکنی."
همانجا تصمیمم را گرفتم. چند هفته بعد، همراه با تور روسیه آرزوی سفر سوار هواپیمایی شدم که از تهران راهی مسکو بود. درحالیکه هواپیما روی باند بلند شد، حس عجیبی داشتم؛ یکجور هیجان با کمی اضطراب، مثل لحظهای که وارد یک فیلم قدیمی میشوی اما نمیدانی قرار است چه اتفاقی بیفتد.
روز اول: از تهران تا سنت پترزبورگ
صبح زود با چمدانی که از شب قبل آماده کرده بودم، راهی فرودگاه امام خمینی شدم. هیجان سفر با تور مسکو سن پترزبورگ در وجودم موج میزد. پروازی که قرار بود مرا به فرودگاه پالکوو سنت پترزبورگ برساند، سکوی پرتاب من به دنیای جدیدی بود که همیشه در موردش شنیده بودم.
بعد از چند ساعت پرواز، وقتی از پنجره هواپیما بیرون را نگاه کردم، سنت پترزبورگ زیر آسمانی ابری و با نوارهای برفی که خیابانهایش را پوشانده بودند، خودنمایی میکرد.
در فرودگاه، استقبال گرمی انتظارم را میکشید. وقتی از هواپیما پیاده شدم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، سرمای ملایم سن پترزبورگ بود. اگرچه هوا سردتر از هر چیزی بود که در تهران تجربه کرده بودم، اما حس میکردم یکجور تازگی در هوا هست که حس خوبی برام داشت. به محض رسیدن، سیمکارت مخصوص روسیه را تحویل گرفتم، و سپس به سمت هتلی که تو پکیج روسیه انتخاب کرده بودم و قرار بود چند روز آینده خانهام باشد، راه افتادم. بعد از تحویل اتاق، کمی روی تخت دراز کشیدم. سفر تازه شروع شده بود، اما برای امروز استراحت، بهترین گزینه بود.
روز دوم: غرق در زیباییهای سنت پترزبورگ

صبح روز دوم، با هیجان از خواب بیدار شدم و بعد از صرف صبحانه در هتل، برای اولین گشت شهری سنت پترزبورگ آماده شدم.
اولین توقف ما در تور روسیه کلیسای کازان بود، بنایی باشکوه با ستونهای بلند و معماری خیرهکننده که مرا به یاد رم و واتیکان میانداخت. مردم برای دعا آمده بودند، شمعها در کنار دیوارهای کلیسا سوسو میزدند و فضای آرامشبخش آن، برای دقایقی مرا در خود فرو برد.
سپس به سمت خیابان نوسکی، معروفترین خیابان شهر حرکت کردیم. این خیابان ترکیبی از فروشگاههای لوکس، مغازههای سوغاتی، کافههای کوچک و ساختمانهای تاریخی بود. نمای بیرونی کاخ زمستانی و قلعه پتروپاول را از نزدیک دیدیم.
بعد از صرف ناهار، از اتوبان مدرن ZCD عبور کردیم که از روی خلیج فنلاند میگذشت. سپس، به قسمت مدرن شهر رسیدیم؛ جایی که ساختمانهای سر به فلک کشیده و نورهای نئون، چهرهای کاملاً متفاوت از روسیه را نشان میدادند. ورزشگاه جدید تیم زنیت و برج تجاری لاختا سنتر، با معماری مدرنشان مرا شگفتزده کردند.
روز را در جزایر کیروفسکی و کامن آستوروفسکی به پایان رساندیم. بعد از گشت طولانی از جاهای دیدنی سن پترزبورگ، با خستگی شیرینی به هتل برگشتم و در انتظار ماجراجوییهای روز بعد، خوابیدم
روز سوم: روزی برای استراحت یا ماجراجویی بیشتر؟
صبحانه را در بوفه هتل صرف کردم و برنامه روز را بررسی کردم. امروز یک روز آزاد بود، اما نمیتوانستم از فرصت دیدن کاخ هرمیتاژ و کاخ کاترین در تور روسیه بگذرم.
در کاخ هرمیتاژ یکی از زیباترین جاهای دیدنی روسیه، دنیایی از هنر و تاریخ به روی من گشوده شد. دیوارهای بلند با تابلوهای نقاشی بینظیر، راهروهای پر از اشیا تاریخی، و تالارهایی که روزگاری میزبان اشراف و تزارهای روسیه بودند، مرا در زمان سفر دادند. سپس به کاخ کاترین، با آن سقفهای طلایی و باغهای باشکوهش رفتم.
اما بخش هیجانانگیز سفرم، شب در تئاتر بولشوی بود. از قبل بلیط گرفته بودم تا اجرای معروف "دریاچهی قو" یک دیگر را ببینم.
وقتی چراغهای سالن خاموش شد و اولین نتهای موسیقی چایکوفسکی نواخته شد، حس کردم در حال تماشای چیزی فراتر از یک نمایش هستم. حرکات نرم و ظریف بالرینها، نورپردازی خیرهکننده صحنه و آن سکوت مطلقی که در سالن حاکم بود، همه اینها باعث شدند که یکی از بهیادماندنیترین شبهای عمرم را تجربه کنم.
روز چهارم: حرکت بهسوی مسکو با قطار سریعالسیر
بعد از صرف صبحانه و آخرین نگاه به سنت پترزبورگ، به ایستگاه قطار رفتیم تا سوار قطار سریعالسیر شویم. قطار رأس ساعت ۱۵:۰۰ حرکت کرد و سفر ۴ ساعته به سمت جاهای دیدنی مسکو آغاز شد. از پنجره، منظرههای سفیدپوش و جنگلهای برفی را تماشا میکردم، درحالیکه احساس میکردم هر لحظه به قلب روسیه نزدیکتر میشوم. وقتی به مسکو رسیدم، توسط ترانسفر تور مسکو به هتل منتقل شدم. باقی روز را استراحت کردم تا برای روز بعد آماده باشم.
روز پنجم: گشتوگذار در متروی مسکو و میدان سرخ

بعد از صبحانه، گشت شهری جاهای دیدنی مسکو را با بازدید از ایستگاههای متروی معروف مسکو که ثبت جهانی شدهاند، آغاز کردیم. این مترو، با سقفهای بلند، چلچراغهای عظیم و دیوارهای تزیینشده، واقعاً یک موزه زیرزمینی. بعد، به میدان سرخ رفتیم. دیدن نمای بیرونی کلیسای کازان، ساختمان فروشگاه گوم و کلیسای سنت باسیل مثل یک رویای کودکانه رنگارنگ بود.
سپس، به همراه لیدر به خیابان آربات رفتیم؛ خیابانی پرجنبوجوش، با مغازههای سوغاتی و کافههای دنج. بعد از خرید چند سوغاتی، از مجسمه پوشکین بازدید کردیم.
بعدازظهر، راهی مسکو سیتی بلندترین ساختمان مسکو شدیم تا از بالای آن نمای شهر را ببینیم. سپس، در یک کارگاه بستنی و شکلاتسازی شرکت کردیم و بستنی سنتی روسی را امتحان کردیم.
آخرین بخش روز هم خرید در مرکز خرید آفیمال همراه با گروه بود. بعد از یک روز طولانی، با دستهایی پر از خرید و خستگی شیرین، به هتل برگشتم.
روز ششم: روز آزاد برای انتخاب ماجراجوییهای بیشتر
امروز برنامه خاصی نداشتم، اما پیشنهادهایی مثل کشتی رادیسون، سیرک مسکو یا شهربازی دریم ورلد روی میز بود. تصمیم گرفتم کشتی رادیسون را انتخاب کنم و با آرامش، نمای زیبای رودخانه مسکوا که از جاهای دیدنی روسیه بود و شهر را از زاویهای متفاوت ببینم.
روز هفتم: خداحافظ مسکو، خداحافظ روسیه
صبح، آخرین صبحانه را در هتل خوردم و چمدانم را جمع کردم. ساعت حرکت نزدیک بود. پس از تحویل اتاق، راهی فرودگاه شدم.
در مسیر، تمام خاطرات این سفر و تور مسکو در ذهنم مرور شد؛ قدمزدن در خیابانهای سنگفرششدة سنت پترزبورگ، هیجان تماشای متروی افسانهای مسکو، و لحظهای که در میدان سرخ ایستادم و به تاریخ فکر کردم.
سوار هواپیما که شدم، از پنجره نگاهی به آخرین تصویر از جاهای دیدنی مسکو انداختم و این شهر را ترک کردم، اما او مرا نه. با خودم گفتم:
"شاید این اولین سفرم با تور روسیه بود، اما حتماً آخرینش نیست."
وقتی مهماندار اعلام کرد که هواپیما تا دقایقی دیگر در تهران فرود میآید، حس کردم که دوباره به خانه برگشتم. اما انگار یک چیزی تغییر کرده بود.
مثلاً اینکه از این به بعد هر بار که در خیابانهای تهران قدم بزنم، فکر میکنم که چقدر دلم برای روسیه تنگ میشه و دنیا چقدر بزرگتر از آن چیزی است که همیشه تصور میکردم. فکر میکنم که چقدر هنوز جاهای ناشناخته برای کشفکردن دارم و چقدر تجربههای تازه منتظرم هستند.