صبح زود، ساعت ۷ صبح بیدار شدیم و راهی ایستگاه قطار شدیم. قطاری که سوار شدیم از نوع اکونومی کلاس بود؛ سادهتر ولی بسیار راحت و تمیز. صندلیها فضای کافی برای پا داشتند و تهویه هوا طوری تنظیم شده بود که هوای داخل واگن همیشه تازه و مطبوع بود.
پنجرههای بزرگ امکان تماشای مناظر زیبای جنگلها، رودخانهها و دشتهای روسیه را فراهم میکردند و من از دیدن این مناظر طبیعی بسیار لذت بردم. سرویس داخل قطار منظم بود؛ من چای روسی سفارش دادم که طعمش خاص و دلچسب بود و کیان هم میانوعدههای سبک گرفت.
ساعت ۱۱:۳۰ صبح بهوقت محلی به ایستگاه سنت پترزبورگ رسیدیم و لیدر جدید منتظر بود تا ما را به هتل آزیموت هدایت کند. هتلی با طراحی مدرن در بالاترین ساختمان مرکز تاریخی شهر که منظره پانورامای خیرهکنندهای از سن پترزبورگ را ارائه میدهد. فضای آرام و امکانات کامل هتل، مکانی ایدهآل برای استراحت پس از سفر بود.
چند ساعت بعد از چکاین، به خیابان نوسکی رفتیم؛ خیابانی پرجنبوجوش که پر از مغازهها، کافهها و ساختمانهای تاریخی است. هوا هنوز روشن بود و نور تابستانی طولانی، جادوی خاصی به شهر بخشیده بود.
وقتی شب فرا رسید، تجربه جادویی «شبهای سفید» را داشتیم؛ آسمان تقریباً تاریک نمیشد و نور ملایم خورشید تا پاسی از شب در آسمان میدرخشید. هوای کمی خنک همراه با باد ملایمی بود که لباس گرم را لازم میکرد و باعث شد این شبها به یادماندنیتر شوند.
شب که شد، پدیده شبهای سفید تجربه کردیم؛ آسمان تاریک نمیشد و نور ملایم خورشید تا پاسی از شب در آسمان میدرخشید. هوا کمی خنک و باد ملایمی میوزید که لباس گرم را لازم میکرد.
گشت شهری در سنت پترزبورگ و لمس جادوی شبهای سفید
صبح روز ششم با یه صبحانه تازه و خوشمزه در هتل آزیموت شروع شد. بعد از صرف صبحانه، با لیدر و گروه به سمت خیابان نوسکی، شریان اصلی شهر رفتیم. خیابان پر از کافهها، فروشگاههای صنایعدستی و ساختمانهای تاریخی بود که هر کدوم داستان خودشون رو داشتند.
اول سر زدیم به میدان اسحاق و کلیسای اسحاق، ساختمونی با معماری خیرهکننده و گنبد طلایی که از دور هم چشمنوازی میکرد. وارد کلیسا شدیم و فضای آرام و معنوی اونجا حس خاصی بهم داد.
بعد از اون به قعله پتروپاول رفتیم؛ جایی که بقایای تاریخی و معماری خاصش آدم رو به گذشتههای دور میبرد. لیدر با توضیحات دقیق، جذابیت تاریخ این مکان رو برای ما زنده کرد.
ناهار رو خوردیم و وقتی عصر شد، دوباره به خیابان نوسکی برگشتیم و شروع کردیم به قدمزدن توی خیابانهای روشن و پرنور سنت پترزبورگ. شبهای سفید واقعاً جادویی بودند؛ آسمون تقریباً روشن و هوا خنک با بادی ملایم. مردم محلی و گردشگران کنار رودخانه نوا قدم میزدند، موسیقی خیابونی پخش میشد و انرژی خاصی توی شهر جریان داشت.
روز ۷: روز آزاد با انتخابهای ویژه در سنت پترزبورگ
امروز برنامه رسمی گروه نداشتیم و هر کس میتوانست طبق علاقهاش برنامهریزی کند.
کیان تصمیم گرفت به موزه هرمیتاژ برود؛ جایی که شاهکارهای هنری از بزرگترین هنرمندان جهان مثل لئوناردو داوینچی، میکلآنژ و رافائل در آن نگهداری میشود. او بعداً گفت که بازدید از این موزه برایش یکی از بهترین تجربههای زندگیاش بود. من اما ترجیح دادم در بازارهای صنایعدستی و کافههای خیابان نوسکی گشت بزنم. در یکی از کافههای کوچک، چای روسی همراه با شیرینی مدوویک سفارش دادم.
بعد از ظهر، برخی از دوستان با تور اختیاری به کاخ کاترین و باغ پترهوف رفتند؛ جایی که معماری باشکوه و باغهای فراوان، جلوهای رویایی به این منطقه داده بود. من این فرصت را داشتم که بیشتر با خیابانها و کافههای اطراف هتل آشنا شوم و از فضای آرامشبخش شهر لذت ببرم.
شب هم دور هم جمع شدیم و در یکی از رستورانهای محلی روسی شام خوردیم.
روز ۸: کاخ کاترین، باغ پترهوف و آرامش در دل سنت پترزبورگ
این روز رو به گشتهای اختیاری اختصاص دادیم و تصمیم گرفتم تو تور کاخ کاترین و باغ پترهوف شرکت کنم. سوار ون شدیم و راهی کاخ کاترین شدیم؛ ساختمونی با معماری فوقالعاده باشکوه و اتاقهای تزئینشده با طلا و نقاشیهای کلاسیک. گشت توی کاخ مثل رفتن به دل یه داستان تاریخی بود. بعد از بازدید از کاخ، به باغ پترهوف رفتیم که با فوارهها، آبنماها و گلهای رنگارنگش واقعاً خیرهکننده بود.
هوا خنک و مطبوع بود و باد ملایمی میوزید که باعث شد گشتوگذار توی باغ خیلی لذتبخشتر بشه. بعد از ظهر به هتل برگشتم و کمی استراحت کردم. شب رو با کیان توی یه کافه با موسیقی زنده گذروندیم. فضای کافه گرم و دوستانه بود و نوشیدنیها و دسرهای روسی که سفارش دادیم طعم خوبی داشتن.
روز ۹: روز آخر
پس از صرف صبحانه، چمدونها رو جمع کردیم و آماده خروج از هتل شدیم. حس عجیبی داشتم؛ هم خوشحال از تجربههای ناب و خاطراتی که ساخته بودم، هم کمی دلتنگ این شهر زیبا. لیدر ما رو به فرودگاه پولکوو برد. پرواز برگشت ساعت ۱۵:۳۰ بود و پس از حدود ۴ ساعت، به تهران رسیدیم. وقتی از هواپیما پیاده شدم، حس کردم که یک دنیا تجربه و خاطره با خودم آوردم که همیشه همراه من خواهد بود.