صبح روز پنجم بعد از صبحانه، با قطار ساپسان رفتیم سنت پترزبورگ (حدود ۴ ساعت). مناظر جنگل و روستاها از پنجره قطار خیلی قشنگ بود. من و خالم یه کم تو قطار چای و کیک خوردیم و گپ زدیم. تو ایستگاه سنت پترزبورگ، لیدرمون منتظرمون بود. مستقیم رفتیم گشت شهری. خیابان نوسکی پر از زندگی بود، مغازهها و کافههاش منو یاد اروپا انداخت. تو میدان کاخ، کاخ زمستانی (آرمیتاژ) خیلی باشکوه بود. خالم گفت: «اینجا انگار توی قصههاست!» بعد رفتیم استرلکا تو جزیره واسیلیفسکی. ستونهای رسترال و رود نوا خیلی رمانتیک بودن.
ناهار تو یه رستوران کنار رود نوا خوردیم (ماهی سالمون با سس خامهای). بعد رفتیم هتل آزیموت سیتی سنت پترزبورگ. اتاقمون ویو به رود فونتانکا داشت. عصر وقت آزاد بود، پس رفتیم اسکای بار تو طبقه ۱۸ هتل. چشمانداز شهر تو غروب آفتاب دیوونهکننده بود. خالم یه کوکتل گرفت و من یه قهوه.
روز ششم | گشت شهری و فستیوال بادبانهای سرخ
صبح تو بوفه هتل صبحانه خوردیم. خالم باز رفت سراغ بلینی، منم املت و کروسان امتحان کردم. گشت شهری شروع شد با خیابان نِوسکی. اینبار پل آنیچکوف با مجسمههای اسبش رو دقیقتر دیدیم. تو میدان اسحاق، نمای کلیسای اسحاق خیلی عظیم بود. مجسمه نیکلای اول هم جالب بود، چون راهنما گفت فقط دو نقطه اتکا داره! کلیسای کازان با ستونهاش شبیه معبد بود. قلعه پتروپاول تو جزیره خرگوشها خیلی باحال بود، مخصوصاً مناره کلیساش که از دور برق میزد. موزه آرمیتاژ (نمای بیرونی) و میدان کاخ دوباره حس قصههای تزارها رو زنده کرد. کلیسای منجی بر خون با موزاییکهای رنگارنگش دیگه منو کشته بود! تو یه فروشگاه صنایع دستی، من یه جعبه لاکی با نقاشی روس خریدم و خالم یه گردنبند کهربا گرفت.
ناهار یه غذای روس دیگه بود (شاید پلو با گوشت). عصر رفتیم مرکز خرید گالریا. من یه تیشرت و خالم یه کیف گرفت. شب، چون میدونستیم فستیوال بادبانهای سرخ نزدیکه، با لیدر هماهنگ کردیم که بریم کنار رود نوا. فستیوال قرار بود ۷ یا ۸ تیر باشه، ولی فرض کنیم ۶ تیر برگزار شد (چون تاریخ دقیق ۱۴۰۴ مشخص نیست).
فستیوال بادبانهای سرخ (Alye Parusa):
شب حدود ساعت ۱۰، کنار خاکریز انگلیس (English Embankment) وایستادیم. هوا روشن بود، انگار ۴ بعدازظهر! یه قایق بزرگ با بادبانهای قرمز از رود نوا رد شد و همزمان آتیشبازی شروع شد. آسمون پر از رنگهای قرمز، طلایی و آبی شد. یه کنسرت فضای باز هم بود، گروههای محلی آهنگهای شاد روس میخوندن و همه دست میزدن. من و خالم داشتیم جیغ میزدیم از ذوق! خالم یه ویدیو گرفت و فرستاد برای فامیل! یه میلیون نفر اونجا بودن، همه شاد و پرهیجان. حس آزادی و جوانی تو هوا موج میزد، چون این فستیوال برای فارغالتحصیلای مدرسست. ما هم یه بستنی موروژنو (بستنی سنتی روس) گرفتیم و کنار رود پیادهروی کردیم.
روز هفتم| تور آرمیتاژ
صبح تصمیم گرفتیم تور اختیاری موزه آرمیتاژ رو بگیریم. وای، ارمغان، باورم نمیشد! کاخ زمستانی از داخل حتی قشنگتر بود. پلکان جردن با پلههای مرمر و تزئینات طلایی انگار ما رو برد به دوره تزارها. نقاشیهای لئوناردو داوینچی و مجسمههای میکلآنژ رو دیدیم. خالم عاشق تالار شوالیهها با زرهها شد. ۳ ساعت گشتیم و آخر تو کافه موزه یه ساندویچ و قهوه خوردیم (ناهار جزو تور بود). عصر برگشتیم هتل و تو خیابان نوسکی گشتیم. تو کافه سینگر یه کیک عسلی روس (مدوویک) خوردیم که خالم گفت: «این از همه کیکهای دنیا بهتره!»
روز هشتم | تور پترهوف
صبح تور اختیاری کاخ و باغ پترهوف رو گرفتیم با اتوبوس تقریبا ۴۵ دقیقه طول کشید تا به باغ رسیدیم. باغهای پترهوف مثل بهشت بود! آبنمای بزرگ با مجسمههای طلایی و فوارههای غولپیکرش منو مات کرد. خالم هی میگفت: «اینجا چطور ساختن؟» داخل کاخ هم رفتیم، تالارهای پر از طلا و نقاشی دیواریهاش انگار از فیلمها اومده بودن. تو باغ یه بستنی دیگه خوردیم و کلی عکس گرفتیم. عصر برگشتیم شهر و تو یه بازار محلی یه کم سوغاتی دیگه خریدیم (من یه ماگ با طرح کلیسای واسیلی، خالم یه روسری سنتی).
روز نهم | بازگشت به تهران
صبح بعد از صبحانه، اتاق رو تحویل دادیم و با مینیبوس رفتیم فرودگاه پولکوو. خالم تو فرودگاه یه جعبه شکلات روس خرید. تو هواپیما داشتیم عکسها رو نگاه میکردیم و من گفتم: «خاله، بهترین قسمتش چی بود؟» اون گفت: «بادبانهای سرخ و آتیشبازی!» منم گفتم: «آرمیتاژ و پترهوف!» ولی راستش، کل سفر یه خاطره رویایی بود.