سلام من بیتا رستگارم و این سفرنامه رو مینویسم شاید تجربههام بدردتون خورد. اولازهمه میخوام بگم چیشد که من رفتم روسیه؟ راستش من و همسرم از همون روزای اول آشناییمون یه قول خیلی جدی به هم داده بودیم. گفته بودیم اولین سالگرد ازدواجمون رو جایی جشن بگیریم که خورشیدش غروب نکنه، درست مثل عشقمون که هیچوقت نباید کمرنگ بشه. جایی مثل شبهای سفید سنتپترزبورگ! حالا روزها گذشته بود و داشتیم به سالگردمون نزدیک میشدیم. اما راستش در اون لحظه وضعیت مالیمون اونی نبود که بتونیم بریم. پول نقد نداشتیم، یه مبلغی قرار بود مردادماه دستمون برسه. دلم نمیخواست تو اون وضعیت اسم سفر میاوردم، ولی اگه شبهای سفید رو از دست میدادیم، انگار اون عهد قشنگمون رو شکستیم.
شروع کردم دنبال تورهای روسیه گشتن. همین وسطا رسیدم به "آرزوی سفر". دیدم تور روسیه رو قسطی هم میدن، اونم بدون نیاز به ضامن و دنگوفنگ. شرایطشون اینطوری بود: فقط عکس دستهچک لازم داشتن، ۵۰ درصد مبلغ کل تور رو باید نقد میدادی و بقیهش تا سقف ۴۰ میلیون تومان قسطبندی میشد. تعداد اقساط هم دست خودمون بود که بین ۲ تا ۱۲ ماه انتخاب کنیم. خیلی زود عکس دستهچکم رو فرستادم، اعتبارسنجی شد، مبلغ پیشپرداخت رو واریز کردیم و قرارداد سفر بسته شد. حس میکردم یه سنگ بزرگ از روی دلم برداشته شده.
پروازمون با ماهان ایر بود. ساعت سه و چهل و پنج دقیقه بامداد سیام خرداد از فرودگاه امام خمینی به مقصد فرودگاه شرمیتیوو مسکو پرواز کردیم. صندلیها راحت و فضای پاش خوب بود. غذای گرم سرو کردن که کیفیتش قابلقبول بود، خدمه هم خوشبرخورد بودن. پرواز بدون تاخیر انجام شد و حدود چهار ساعت، صبح زود، به مسکو رسیدیم.
وقتی از هواپیما پیاده شدیم، لیدر تور با یه تابلو تو دستش منتظر بود. بعد با اتوبوس توریستی راه افتادیم سمت هتلمون؛ Holiday Inn Lesnaya.
هتل هالیدی این لسنایا توی یکی از خیابونهای خوب مسکو بود. فاصلهش تا ایستگاه مترو Belorusskaya فقط پنج دقیقه پیادهروی بود و خیابون معروف Tverskaya هم حدود ده دقیقه باهامون فاصله داشت. اطراف هتل پر از فروشگاه مواد غذایی، کافههای کوچیک و داروخانههای شبانهروزی بود. اتاقمون بزرگ و مرتب بود، تخت راحت داشت. صبحانهی هتل کامل بود؛ نانهای تازه، انواع پنیر، تخممرغ، قهوهی خوشعطر و چند غذای گرم روسی. تنها نکتهی منفی شاید این بود که فضای لابی خیلی جانمیداد برای نشستن طولانی و بعضی کارکنان انگلیسی رو خیلی خوب صحبت نمیکردن، ولی در مجموع تجربهی خوبی از هتل داشتیم.
همون عصر تصمیم گرفتیم کمی اطراف قدم بزنیم. خیابونها شلوغ اما دلنشین بودن، نسیم خنکی میوزید و مردم با لباسهای تابستونی رنگارنگ تو خیابونها پرسه میزدن. یه کافهی کوچیک پیدا کردیم، قهوه گرفتیم و نشستم روی یه نیمکت چوبی و فقط به زندگی مردم نگاه کردیم.
روز بعد، گشت شهری مسکو شروع شد. رفتیم تپه وارابیوف، جایی که کل شهر زیر پامون بود. بعد نمای عظیم دانشگاه دولتی مسکو رو از نزدیک دیدیم، ساختمونی از دوران استالین بود. وقتی به میدان سرخ رسیدیم و گنبدهای رنگارنگ کلیسای سنت باسیل رو از نزدیک دیدم، حس کردم وارد یه بوم نقاشی شدم. آدمهای زیادی اونجا بودن، اما بازم یه سکوت عجیب بین رنگها و نورها حس میشد. بعد قدم زدیم دور کرملین و فروشگاه تاریخی گوم رو دیدیم، با سقفهای شیشهای و مغازههای پرزرقوبرق. البته قیمتا اونقدر بالابود که فقط تماشا کردیم و رد شدیم.
یکی از روزهای آزاد سفر، تور آپشنال انتخاب کردیم و رفتیم پارک ودنخا. محوطهای وسیع و سبز با مجسمههای عظیم سبک شوروی و فوارههای بلند. بعد سری به موزهی هوافضا زدیم، جایی که از نزدیک موشکهای واقعی و کپسولهای فضانوردی رو دیدیم. بعد از اون رفتیم برج مسکو سیتی و از طبقهی ۸۹ منظرهی شگفتانگیز شهر رو دیدیم؛ منظرهای که کل مسکو زیر پامون بود. بعد از یه بستنیسنتی خوشمزه، به کارخانه شکلاتسازی رفتیم و حسابی دست پر برگشتیم!
صبح روز پنجم با قطار سریعالسیر ساپسان حرکت کردیم به سمت سنتپترزبورگ. قطار واقعا مدرن و راحت بود؛ صندلیهای پهن، اینترنت وایفای، نوشیدنی رایگان و پنجرههای بزرگ که منظرهی بینظیر روسیه رو بهمون نشون میداد. رودخونهها، جنگلهای سرسبز و گاهی روستاهای کوچیک پشتسرهم از کنارمون میگذشتن. بعد از حدود چهار ساعت و ربع، وارد سنتپترزبورگ شدیم؛ شهری که مثل یه رویای زنده جلوی چشممون بود.
لیدر تور با لبخند منتظر بود. سوار اتوبوس شدیم و یه گشت کوتاه شهری زدیم، خیابون نوسکی رو دیدیم، اسکلهی استرلکا رو رد کردیم و بعد به هتل دومینا پولوکوو رسیدیم. هتل دومینا یه محیط ساکت و مرتب داشت. اتاقمون خیلی بزرگ و راحت بود، البته چون هتل یه مقدار از مرکز شهر فاصله داشت، برای رفتوآمد به خیابون نوسکی باید تاکسی میگرفتیم.
صبحانههای هتل عالی بود: نانهای تازه، قهوههای خوشعطر، میوههای تازه و خوراکیهای محلی. روزهای بعدی رو با گشتن تو خیابونهای سنتپترزبورگ، بازدید از قلعه پتروپاول، میدان اسحاق و موزهی آرمیتاژ پر کردیم.مخصوصاً موزهی آرمیتاژ که حس میکردی با هر قدم داری وارد یه دوره از تاریخ هنر میشی؛ از تابلوهای رامبراند و داوینچی گرفته تا سالنهای طلایی پر از شکوه.
یه روز صبح زود هم رفتیم باغ پترهوف. بهمحض ورود، صدای فوارهها و درخشش مجسمههای طلایی زیر نور خورشید، آدم رو جادو میکرد. پیادهروی بین باغچههای منظم و دیدن منظرهی دریای فنلاند از دور، یکی از اون لحظههایی بود که نمیخواستی تموم بشه.
شبها، سنتپترزبورگ در آرامش فرو میرفت؛ اما هیچوقت تاریک نمیشد. نور نقرهای ملایمی توی آسمون میموند، انگار خود زمان هم نمیخواست این شبهای سفید رو تموم کنه. قدمزدن کنار رود نوا، نگاهکردن به انعکاس پلها و قصرها توی آب، همه چیز انگار خوابوبیدار بود. شاید هیچچیزی نمیتونست به اندازهی این شبها وفاداری ما به قولمون رو واقعیتر نشون بده.
صبح آخر، با چمدونهایی پر از سوغاتی و قلبهایی پر از خاطره، سوار اتوبوس شدیم و به فرودگاه برگشتیم. پرواز با ماهان بهموقع انجام شد و بدون دردسر برگشتیم به تهران. وقتی چرخهای هواپیما به زمین نشست، یه لبخند روی لبم بود. واقعا ممنونم از تیم آرزوی سفر که همچین خاطره خوبی برامون ساختن :))