روز چهارم با گشت متروی مسکو شروع شد؛ ایستگاههای مترو هنوز مثل روز اول برام جذاب بودن؛ لوسترهای بزرگ، ستونهای مرمرین و نقاشیهای دیواری که به زیبایی از تاریخ و هنر روسیه میگفتن.
بعد از مترو، نوبت گشت شهری بود. اول رفتیم خیابون آربات قدیم که پر از مغازههای سوغاتی، کافه، هنرمندای خیابونی و فروشندههای محلیه. یه حس زنده و گرم توی فضا جریان داشت. بعد به مجسمه پوشکین رسیدیم که روبروی موزهی هنرهای زیبای پوشکینه. نمای بیرونی موزه ساده و کلاسیکه، ولی توش واقعا خفن بود. آخرین بخش گشت صبح، بازدید از نمای بیرونی وزارت خارجه روسیه بود؛ یکی از هفتخواهران استالینی. ساختمون خیلی بلند و پرابهت بود.
ناهار در یکی از از فست فودهای نزدیک سرو شد و بعد از اون دو گزینه اختیاری برای بعدازظهر وجود داشت: یا شرکت در نمایش رقص فولکلور روسی، یا رفتن به سیرک. نمایش فولک یه اجرای ۲ ساعته از رقصهای سنتی روسیهست که داستان تاریخ این کشور رو با موسیقی و لباسهای محلی نشون میده. سیرک هم با اجرای آکروبات و حرکات نمایشی، برای خانوادهها و بچهها خیلی جذابه. من ترجیح دادم تو نمایش رقص فولکلور روسی شرکت کنم!
نمایش فولکلور روسی در یکی از سالنهای مشهور نزدیک میدان سرخ برگزار شد. سالن نمایش جوی کاملاً خاص داشت؛ با سقفهای بلند، صندلیهای مخمل قرمز و نورهای زرد ملایمی که حس قدم گذاشتن به یک محفل فرهنگی اصیل رو القا میکرد. دیوارها با تابلوهایی از صحنههای تاریخی روسیه تزئین شده بودن و در ورودی، غرفههایی برای فروش سوغاتیهای فرهنگی مثل عروسکهای ماتروشکا، دیسکهای موسیقی سنتی و کتابچههای معرفی هنر فولکلور وجود داشت.
وقتی وارد سالن شدم، جمعیت زیادی از توریستها و حتی بعضی خانوادههای روس دیده میشد که با لباسهای رسمی اومده بودن. موسیقی زنده، با سازهایی مثل بالالایکا، آکاردئون و دف، قبل از شروع نمایش اجرا میشد. بخوام بهتون توضیح بدم در واقع حس کلی فضا این بود که انگار وارد یک آیین فرهنگی بزرگ شدی!
روز پنجم سفر به روسیه

صبح روز پنجم، بعد از یک صبحانه خوشمزه تو هتل، همراه گروه راهی ایستگاه قطار شدیم تا با قطار سریعالسیر ساپسان به سنت پترزبورگ بریم. سفر حدود ۴ ساعت طول کشید و در طول مسیر، قطار خیلی راحت و سریع بود. صندلیها نرم و راحت بودن و وایفای هم در دسترس بود. منظرهها هم فوقالعاده بودن؛ از جنگلهای سرسبز و روستاهای کوچیک با خونههای چوبی گرفته تا رودخونههای آروم که از پنجره قطار قابلدیدن بودن. سرعت قطار خیلی زیاد بود، اما واقعا هیچی حس نمیکردی و خبری از تکونهای اذیتکننده نبود.
به ایستگاه سنتپترزبورگ که رسیدیم، لیدر برای استقبال اومده بود. ایستگاه شلوغ بود، ولی خیلی سریع پیدامون کرد. بعد از رسیدن بعد از رسیدن، یه گشت شهری داشتیم که از خیابان نوسکی شروع شد. این خیابون قلب تپنده شهره؛ شلوغ، زنده و پر از کافهها، فروشگاهها و مغازههای مختلف بود. بعد از اون، به میدان کاخ رفتیم که عظمت ساختمون هرمیتاژ آدمرو مجذوب خودش میکنه. از استرلکا هم بازدید کردیم که منظره فوقالعادهای از رود نوا و پلها داشت.
بعد از ناهار و چکاین تو هتل ایندیگو سن پترزبورگ چایکوفسکوگو ، وقت آزاد داشتم. تصمیم گرفتم سنتپترزبورگ رو بیشتر کشف کنم و از هوای خنک و شبهای سفید لذت ببرم. برای همین، به پیادهروی کنار رود نوا رفتم و به جزیره واسیلییفسکی رسیدم. بعد از یه پیادهروی کوتاه، به کافهای رفتم و یه کیک عسلی روسی (Medovik) با قهوه سفارش دادم که طعم شیرینیهای خودمون رو یادم انداخت.
روز ششم
صبح روز ششم بعد از صرف صبحانه، برنامهی گشت کامل شهری سنتپترزبورگ شروع شد. از خیابون نوسکی و میدان اسحاق شروع کردیم و بعد رفتیم به سمت کلیسای اسحاق، تندیس نیکولای اول و کلیسای کازان. همشون جون میداد برای عکاسی اینستاگرامی!
قلعه پتر و پاول در جزیره زایچی یا همون جزیره خرگوشها، یکی از بخشهای بهیادماندنی روز بود. منظره رودخانه نوا از اونجا واقعاً چشمنوازه. بازدید بعدی از نمای بیرونی آرمیتاژ، میدان کاخ و کلیسای منجی بر خون بود. در ادامه، سری زدیم به فروشگاه صنایعدستی که پر از ماتریوشکا، کهربا، شالهای سنتی و سوغاتیهای خاص روسی بود. قیمتها متفاوتبودن ولی اگه بلد بودی چونه بزنی، چیزای خوبی گیرت میاومد.
بعد از ناهار، گشت خرید در مرکز خرید گالریا برگزار شد که یه مرکز بزرگ و مدرن با کلی برند بینالمللی و مغازههای محلی.
روز هفتم

بعد از استراحت کوتاهی تو لابی، وقتی لیدر گفت تور اختیاری موزه آرمیتاژ داریم، تصمیم گرفتم حتماً شرکت کنم. از هتل تا موزه آرمیتاژ حدود ۲.۵ کیلومتر فاصله بود که بهراحتی رسیدیم. وارد موزه که شدم، انگار وارد یک کاخ افسانهای شدم. راهپله با مرمر سفید، لوسترهای طلایی و سقف نقاشیشدهای که واقعا شگفتانگیز بود. لیدر ما رو به اتاقهای رنسانس ایتالیایی برد و دو نقاشی معروف از داوینچی، مادونا لیتا و مادونا بنوا رو دیدم که جزئیاتشون منو مجذوب کرد. یک مجسمه از میکلآنژ به نام پسر خمیده هم دیدم که سنگش انگار نفس میکشد. بعد وارد بخش گنجینه طلایی شدم که پر از تاجهای الماس و جامهای کهربا بود، همچنین ساعت طاووس که پرندههاش میچرخیدند، واقعا چشمنواز بود. توی راهروها تابلوهای رامبرانت و تیتیان بود که سقفهای نقاشیشدهشون مثل خودشون یه اثر هنری بودن. همچنین یک بخش باستانی هم دیدم که مومیایی مصری داشت که برای من هیجانانگیز بود. چون فقط ۳-۴ ساعت وقت داشتیم، بیشتر از یکگوشه از این موزه عظیم رو ندیدم، ولی همین مدت هم برام مثل یک سفر در زمان بود. بعد از گشت موزه، تصمیم گرفتم برای شام به رستوران Biblioteka نزدیک هتل برم. فضای رستوران بسیار دنج و صمیمی بود، با دکور مدرن و طبقهای که به سبک کتابخانه طراحی شده بود. یک بشقاب پلمنی با گوشت گوساله و سس خامه ترش سفارش دادم که طعمش دقیقا مثل پلمنیای بود که در کافه پوشکین مسکو خورده بودم.
روز هشتم
صبح روز هشتم بعد از یه صبحانه خوشمزه تو هتل ایندیگو سن پترزبورگ که پر از پنکیکهای روسی، تخممرغ، پنیر و چای داغ بود، روزم رو شروع کردم. فضای مدرن هتل و ویو زیبای خیابون چایکوفسکی بهم حس خوبی داد. بعد از کمی استراحت، وقتی لیدر از تور اختیاری باغ پترهوف صحبت کرد، تصمیم گرفتم که حتماً برم. پترهوف حدود ۳۰ کیلومتر از هتل فاصله داشت، با ون راحت رسیدیم. تو مسیر، خیابونهای سنتپترزبورگ کمکم به جادههای سبز و ویلاهای حومه تبدیل شد. وقتی وارد باغ پترهوف شدیم، به یک دنیای دیگه وارد شدم. فوارههای طلایی تو باغ پایینی زیر نور آفتاب برق میزدن و فواره بزرگ با مجسمههای طلایی از جلو کاخ پترهوف یه منظره فوقالعاده داشت. پیادهروی تو باغ ۱۰۰ هکتاری حسابی خستهکننده بود، ولی هر گوشهاش یه سورپرایز بود؛ از درختها و مجسمههای برنزی تا فوارههای شطرنجی و حوضچههای ماهی. درختها و منظرۀ خلیج فنلاند از بالای باغ واقعاً جادویی بود. بعد از گشت تو باغ، وارد کاخ پترهوف شدیم و سالن رقص با لوسترهای کریستال و دیوارهای طلایی نظرمو جلب کرد. بعد از برگشت به هتل، چون خسته بودم، کمی استراحت کردم و بعد برای شام به رستوران Molokhovets’ Dream رفتم که فضای صمیمی و سنتی داشت. این رستوران شبیه یه خونه قدیمی بود. ب
روز نهم سفر به روسیه
روز نهم، بعد از صرف صبحانه و جمعکردن وسایل، اتاق رو تحویل دادیم. لیدر طبق برنامه همهچیز رو هماهنگ کرده بود و راهی فرودگاه سنتپترزبورگ شدیم تا برای برگشت به ایران آماده بشیم. وقتی یه نگاه آخر به شهر انداختم، حس میکردم این سفر واقعاً خاص بود. شبهایی که هیچوقت تاریکی نداشت، لحظههایی که همیشه توی خاطرم خواهد موند. با قلبی پر از تجربههای جدید و دلی پر از شوق، احساس کردم که این سفر یه تکه از دنیای دیگه بود که میخواستم هیچوقت تموم نشه.